مكانة اللغة الفارسية وآدابها في الجامعات المغربية

  
جاﻳﮕﺎه زبان و ادب فارسى در مغرب
                                               
                                                               دكتر أحمد موسى[1]


 در آمد :
  حضور زبان فارسى امروزه در كشور مغرب ﭼﺸﻤﮕير است، و تدريس آن در اغلب داﻧﺸﮕاه هاى مغرب صورت مى ﭘذيرد. و اين امر نشانه عمق قرابتهاى فرﻫﻨﮕﻰ و ﭘيوﺳﺘﮕﻰ هاى تاريخى دو ملّت مغرب و ايران است كه با تلاشهاى ﺧﺴﺘﮕﻰ ناﭘذير اديبان و مورّخان و انديشمندان دو كشور مى تواند به عنوان سرمايه ارزشمندى جهت توسعه شناخت دو ملّت از يكدﻳﮕﺮ و ارتقاى سطح مناسبات فرﻫﻨﮕﻰ-علمى، سياسى و اقتصادى... دو كشور عمل نمايد. در اين راستا و به همّت استادان مشتاق مغربى و علاقه شديدشان به زبان و ادب فارسى، در حال حاضر اين زبان شيرين و ادبيات غنى اش در بيشتر داﻧﺸﮕاه هاى معروف و معتبر مغربى به بيش از صدها دانشجو و زبان آموز تدريس مى شود.
   ﻧﮕارنده در مقاله حاضر سعى دارد ﮔوشه هاى اين حضور را از طريق تقديم ﮔزارشى جامع و مختصر دباره زبان و ادبيات فارسى در داﻧﺸﮕاه هاى مغرب، بيان دارد.  
ﺎهى كوتاه به روابط ايران و مغرب :
  دو كشور مغرب و ايران با وجود دورى مسافت همواره داراى ﭘيوﺳﺘﮕﻰ هاى ﮔوناﮔون بوده اند، و امروز بين اين دو كشور دوست روابط علمى و فرﻫﻨﮕﻰ و  اقتصادى و هنرى و...وجود دارد. از روابط سياسى در دوره هاى مختلف تاريخ نبايد غافل ماند، و در اينجا يادآورى اين نكته لازم به نظر مى رسد و آن  اينكه كسانى كه بخواهند در زمينه روابط سياسى مغرب و ايران تحقيق كنند، و به وﻳﮋه در دوره بعد از سرﻧﮕﻮنى دون سباستيان ﭘادشاه ﭘرتغالى به دست مغربيان در نبرد بزرﮒ وادى المخازن كه در نزديكى شهر طنجه در شمال مغرب به سال 986 ﻫ رخ داد، و در ايران و منطقه خاورميانه تأثير بسزا باقى ﮔذاشت، از مراجعه به كتابها و نسخه هاى خطى يى كه در كتابخانه هاى اﺳﭙانيا و ﭘرتغال وجود دارند، بى نياز نيستند.
   ﭘس از استقلال كشور مغرب در سال 1956م / 1335 ش و به موازات و همزمان با برقرارى مجدد روابط سياسى بين ايران و مغرب، روابط فرﻫﻨﮕﻰ و علمى و اقتصادى...نيز در مرحله جديدى قرار ﮔرفت. و ما امروز به فضل ابراز علاقه طرفين شاهد بهبود و ارتقاى سطح روابط دو كشور در همه زمينه ها هستيم.
  در كشور مغرب سابقه مبحث زبان و ادبيات فارسى و ايران شناسى نسبتاً طولانى مى باشد. در حوزه ﭘزشكى، فلسفه، نجوم، حساب، نحو، حديث، اصول، ادب، بلاغت و دﻳﮕر رشته هاى علمى و ادبى و دينى، مغرب در طى قرنهاى متمادى ﻫﻤﭽون ساير بخشهاى دنيا از علما و انديشمندان ايرانى از جمله ابو على سينا، زكرياى رازى، ابو معشر و...بهره ها برده است.
  آثار اين دانشمندان مخصوصاً كتاب قانون ابو على سينا به زبان عربى در كتابخانه هاى مغرب از خيلى ديرباز مشاهده مى شود. آثار ايرانيان كه در قرآن و علوم آن نيز تبحر داشتند هماره مورد استفاده مغربى ها قرار مى ﮔرفت..اين آثار و كتب از آنِ كسانى بودند كه اصالةً ايرانى بودند ولى در زبان عربى و علوم مختلف مربوط به آن تبحر و تخصص ﭘيدا كردند, مانند بخارى از سمرقند، مسلم از نيشابور، ابو داود از سجستان، نسائى از خراسان، ترمذى از ترمذ، ابن ماجه از قزوين، سيبويه سرآمد نحويين از شيراز و ابو على سينا از همدان و دﻳﮕران[2].
  در كتب سيره و تذكره و اعلام، شرحِ حال بسيارى از دانشمندان ايرانى كه رﻫﺴﭙار سرزمين مغرب شده بودند، آمده است، كه كتابهاى ادبى و علمى خود را در آن سامان رواج دادند. از ميان آنان به طلق بن خابان فارسى و ابو محمد عبد الله بن فروخ فارسى و بهلول بن راشد و عباس بن الوليد كه شهرتى بس زياد حاصل كردند، و در رشد علمى و فكرى و نشر كتب ادبى و علمى فارسى سهم بسزايى داشتند. برخى از آنان شخصيتهاى ﭼند بعدى بوده اند، از ميان آنها عبيد الله حبحاب، والى مغرب را ذكر مى كنم كه نه تنها حاكم شاخص و سرشناس بود، بلكه "دبير بليغ و حافظ تاريخ و اشعار و ﺟﻨﮕها و وقايع عرب و شاعر خوش طبع بوده است"[3].
  تأليف و ترجمه كتب فارسى به زبان عربى در مغرب به قرنهاى ﮔذشته باز مى ﮔردد كه براى نخستين بار شيخ ابراهيم التادلى كه مدتى در مشرق زمين به سر مى برد و با زبان فارسى آشنا بود، ﭼنانكه از نسخه خطى كتاب وى درباره موسيقى مغربى بر مى آيد، وى فرﻫﻨﮓ فارسى تأليف كرد[4].
   تأثير ادبيات فارسى در مغرب آن زمان را مى توان در وجود مجموعه اى از داستانها و امثال و حكايات اسطورى ايرانى كه در ادبيات منطقه نفوذ كرده، خلاصه نمود. در اين راستا ما با شخصيت ادبى و علمى مغربى به نام ابو عبد الله مشلونى و فرزندش اسحاق روبرو هستيم كه كتاب كليله و دمنه را از بر داشتند[5].
  در اواخر قرن هشتم هجرى نمايندﮔانى از خطه مغرب به ايران سفر كردند و در سال 725ﻫ ابن بطوطه مدتى را در سرزمين ايران ﮔذراند و ﭘس از مراجعت، مشاهدات خود را در سفرنامه اى به زبان عربى منتشر ساخته است[6].
وضعيت فعلى زبان فارسى در داﻧﺸﺎه هاى مغرب :
 بى ترديد ترويج فرﻫﻨﮓ ايرانى و زبان و ادبيات فارسى در مغرب به ﮔذشته نسبتاً دور مربوط مى شود. آﻧﮕاه كه حاكمان و واليان و بازرﮔانان ايرانى به فعاليتهاى خود در آن خطه مى ﭘرداخته اند. وجود تأليفات تاريخى و كتب ﺟُﻨﮓ و تذكره ها و اعلام كه تاريخ آن منطقه را منعكس كرده اند ﮔواه اين مدعا است[7].
  ﮔسترش زبان فارسى در كشور مغرب و به شيوه هاى نوين و در ﭼارﭼوب آموزشهاى داﻧﺸﮕاهى قديم و سيستم آموزشى جديد از بيش از ﭘنجاه سال ﭘيش آغاز شده است، و طى اين دهه ها، صدها و هزارها تن از دانشجويان مغربى به فراﮔيرى زبان فارسى مشغول بوده اند كه آمارى دقيق از آنان در دست نيست.
  زبان فارسى از ميان زبانهاى شرقى دﻳﮕر از قبيل اردو و تركى و عبرى كه در داﻧﺸﮕاه هاى مغرب تدريس مى شوند، از اهميت و اقبال بيشترى برخوردار است. اين زبان شيرين و دلنشين و به فضل عوامل ذاتى و موضوعى توانسته است در بين زبانهاى ياد شده موقعيت خود را در مراكز آموزشى و علمى كشور مغرب تثبيت كند و ﮔوى سبقت از دﻳﮕر زبانها ﺑربايد.
  امروزه زبان فارسى در بيشتر داﻧﺸﮕاه هاى مغرب وجود دارد كه اينك به معرفى آنها ﭘرداخته مى شود و وضعيت آموزش زبان و ادب فارسى بطور كوتاه توصيف مى ﮔردد.

داﻧﺸﮕﺎه محمد ﭘنجم در رباط :
 اين داﻧﺸﮕاه يكى از قديمى ترين داﻧﺸﮕاه هاى مغرب محسوب مى شود. ﭘس از تأسيس آن در رباط، و به سال 1340ش و در نتيجه ﮔسترش روابط فرﻫﻨﮕﻰ و علمى بين ايران و مغرب داﻧﺸﮕاه محمد ﭘنجم اقدام به افتتاح كرسى زبان فارسى در دانشكده ادبيات و علوم انسانى كرده است. در داﻧﺸﮕاه ياد شده كرسى دﻳﮕرى به نام ادبيات تطبيقى وجود داشته كه در آن ادبيات فارسى نيز تدريس مى شد.
   مهمترين اساتيدى كه مى توان آنها را ﭘايه ﮔذار زبان و ادبيات فارسى و ايران شناسى علمى در اين داﻧﺸﮕاه دانست، استاد فقيد محمد بن تاويت كه دكتراى خود را از كشور مصر اخذ كرده. و رساله وى نيز تحت موضوع " تصحيح و تحقيق ﭼهار مقاله عروضى" بود، كه به ﭼﺎﭖ رسيده است. علاوه بر اين داﻧﺸﮕاه، اين اديب فرزانه در داﻧﺸﮕاه هاى شهر فاس و تطوان سابقه تدريس را  دارد.
   اين داﻧﺸﮕاه از جمله قديميترين مراكز آموزش زبان فارسى به شمار مى رود. در حال حاضر دو استاد متصدى آموزش زبان و ادبيات فارسى در دانشكده ادبيات و علوم انسانى اين داﻧﺸﮕاه هستند. اما استاد شادروان محمد بن تاويت از ﭘر سابقه ترين اساتيد اين داﻧﺸﮕاه محسوب مى ﮔردد.
  وضعيت زبان فارسى در اين داﻧﺸﮕاه در ﭼارﭼوب سيستم قديم -كه الآن ﭼهارمين سال از تغيير آن مى ﮔذرد-، مثل بقيه داﻧﺸﮕاه هاى سراسر مغرب بود، يعنى دانشجويان سه رشته : زبان و ادبيات عرب، معارف اسلامى و تاريخ و تمدن در مقطع كارشناسى و در مدت دو سال به طور متوسط دو ساعت در هفته، زبان فارسى را مى آموختند. ولى در حال حاضر كه سيستم آموزش عالى در مغرب تغيير ﭘيدا كرده است، سال تحصيلى قديمى، به سال تحصيلى دو ترمى بدل شده كه دانشجويان هر رشته موظف هستند تعداد تعيين شده واحدهاى درسى  طى شش ترم با موفقيت ﺑﮕذرانند تا به مدرك كارشناسى تخصصى نائل آيند. يعنى همان سيستم آموزشى رايج در ايران با كمى تغيير است.
تدريس زبان فارسى در اين نظام ﭼندان تغيير نيافته است، بطوريكه الآن دانشجويان رشته هاى مطالعات عربى، مطالعات اسلامى و تاريخ و تمدن (در برخى از داﻧﺸﮕاه ها) موظف هستند واحد (دو ساعته) زبان فارسى در دو ترم از ترمهاى ﺷﺸﮕانه مقطع ليسانس ﺑﮕذرانند..
  تعداد فارسى آموزان در دو نيمسال از هر سال به سال دﻳﮕرى تغيير ﭘيدا مى كند. ولى بطور كلى از سقف 500 دانشجو در يك سال تحصيلى تجاوز نمى كند.
در سال ﮔذشته، و براى اوّلين بار در تاريخ دو كشور مغرب و ايران و با حضور آقاى سفير جمهورى اسلامى ايران و برخى از مقامات عالى مغربى و در رأس آنان وزير فرﻫﻨﮓ و رئيس دانشكده ادبيات و استادان زبان فارسى و دانشجويان علاقه مند، اين داﻧﺸﮕاه (محمد ﭘنجم) شاهد تأسيس نخستين مركز ايرانشناسى در مغرب بوده است، و رياست آن به دكتر محمد اللوزى، استاد با سابقه زبان و ادبيات فارسى همين داﻧﺸﮕاه موكول شده است. اين مركز كه به صدها كتاب و مرجع فارسى مجهز شده عمدتاً به تحقيق و ترجمه متون و آثار فارسى و مطالعات ايران شناخته اى مشغول است، و تا كنون آمارى از فعاليات آن در اين زمينه ها در دست نيست.
  در اين داﻧﺸﮕاه دو استاد مشغول به تدريس زبان و ادب فارسى هستند : دكتر محمد اللوزى، يكى از با سابقه ترين استاد زبان فارسى در مغرب است، سالهاى دراز از عمر خود را صرف تحصيل در رشته زبان و ادبيات فارسى و معارف اسلامى و فرﻫﻨﮓ ايرانى در داﻧﺸﮕاه تهران نمود، وى به درجه دكتراى زبان شناسى تطبيقى نائل آمده است. او با روشهاى نسل قديم (قبل از انقلاب اسلامى) و روشهاى نسل جديد آشنايى كامل دارد. او از سال 1984م تدريس زبان و ادبيات فارسى را در اين داﻧﺸﮕاه محمد ﭘنجم رباط آغاز كرده است، و فارغ التحصيلان زيادى بر دست اين استاد برجسته تلمذ كردند. او مى دانست كه آموزش زبان فارسى و يادﮔيرى آن لازمه شناخت تاريخ و فرﻫﻨﮓ ايرانى، لذا با زبان فارسى ﭘيوندى ناﮔسستنى دارد. و بنده مى توان ادعا كنم كه استاد اللوزى با علم به مسائل فرﻫﻨﮕﻰ و مشتركات آن ميان مغربى ها و ايرانيان بناى ايران شناسى و آموزش زبان فارسى را در داﻧﺸﮕاه خود و به تبع آن در سراسر مغرب محكم نهاد، و وى تا امروز هنوز عمر خود را صرف تدريس و تحقيق در ادبيات فارسى مى نمايد، و ميراث ارزنده اى از خود به يادﮔار مى نهد، كه اﮔر فرصت ﭘيش آمد به ﮔوشه اى از آن در ضمن مقاله اى تحت عنوان " معرفى آثار استادان مغربى در زمينه زبان و ادبيات فارسى خواهم ﭘرداخت.
ﭘس از استاد اللوزى، شاﮔردش خانم دكتر فدوى الشكرى، دوّمين استاد زبان و ادبيات فارسى در اين داﻧﺸﮕاه قلمداد مى شود. وى تحصيلات عالى خود را در ﮔروه زبان و ادبيات فارسى داﻧﺸﮕاه تهران در دو مقطع كارشناسى ارشد و دكترا به سال 2004م به اتمام رساند. و از دو سه سال ﭘيش عهده دار تدريس زبان فارسى در داﻧﺸﮕاه محمد ﭘنجم شده است.


داﻧﺸﮕﺎه سيدي محمد بن عبد الله در شهر فاس :
شهر فاس ﭘيوسته به عنوان ﭘايتخت علمى كشور شناخته مى شده است، از زمان تأسيس آن توسط امام ادريس اوّل در قرن دوّم هجرى، همواره مركز اشاعه علم و فرﻫﻨﮓ و تمدن بوده است. در اصل هم اين شهر براى ايفاى همين نقش بنا شده بود. در اين شهر بزرﮔترين مسجد و داﻧﺸﮕاه جهان اسلام بنا شده است، داﻧﺸﮕاه آن كه به نام قرويين معروف است، ﭘيوسته خاﺳﺘﮕﺎه و مركز جذب دانشمندان بزرﮒ جهان اسلام بوده است, از شاخصه ترين ﭼهره هاى علمى كه در اين داﻧﺸﮕاه كسب علم نمودند : ابن عربى، ابن بطوطه، ابن خلدون و المقرى را مى توان نام برد.
  هنوز اين شهر تا به حال داراى همان وﻳﮋﮔﻰ است، و ﭼنين شهر بايد با زبان و ادبيات فارسى انسى و آشنايى داشته باشد. لذا ما امروز در اين شهر تاريخى شاهد ارتقاى جاﻳﮕﺎه زبان فارسى در يكى از مشهورترين داﻧﺸﮕاه هاى مغرب هستيم، و آن داﻧﺸﮕاه سيدى محمد بن عبد الله است.
  اين داﻧﺸﮕاه بزرگ داراى دو دانشكده ادبيات و علوم انسانى مى باشد، يكى به نام دانشكده ادبيات ظهر المهراز معروف است، و دﻳﮕرى دانشكده ادبيات فاس سايس نام دارد، كه هر دو خوشبختانه از وجود استاد زبان فارسى برخوردارند. و لى زبان فارسى در دانشكده ظهر المهراز مقايسه با دﻳﮕر دانشكده، ﭘيشينه ديرينه تر دارد.
  سابقه تدريس زبان فارسى در دانشكده ظهر المهراز به دهه شصت قرن ميلادى ﮔذشته باز مى ﮔردد. استاد فقيد مغربى عبد اللطيف السعدانى طى آن سالها و تا حدود سال 1984م، تاريخ وفات اوست، كار تدريس زبان و ادبيات فارسى و همه علوم و فنون وابسته به آن را بر عهده داشت. اين دانشمند آموزشهاى عالى خود را در داﻧﺸﮕاه تهران ﮔذرانيده است، و به سال 1342 ش از رساله دكتراى خود با موفقيت تمام دفاع كرد، عنوان رساله اين اديب مغربى "شمس مغربى : احوال و آثار و افكار او" بود. ﭘس از درﮔذشت او همسر ايرانى وى، خانم مهوش اسدى خمامى تدريس زبان و ادبيات فارسى را در همين دانشكده ادامه داد. و با توجه به توانى ها و مهارتهايى كه داشت، توانسته است طى سالهاى متمادى تعداد انبوهى از فارسى آموزان مغربى را شيفته زبان و ادب فارسى سازد. او به نوبه خود خدمات ارزنده اى به اين زبان تقديم كرده است، و از خود آثارى متعددى مربوط به مباحث زبان فارسى به يادﮔار ﮔذاشته است. لازم به ذكر است كه او مدرك كارشناسى ارشد خود را از داﻧﺸﮕاه سيدي محمد بن عبد الله اخذ كرده است، و هم اكنون مشغول تدوين رساله دكتراى خود در داﻧﺸﮕاه استراسبورك فرانسه است. خانم مهوش اسدى ﭼند سال ﭘيش باز نشسته است، و جاى خود را در آموزش زبان فارسى به يك استاد مغربى واﮔذاشته است.
  دكتر رشيد العرجيوى كه جاﻳﮕزين خانم مهوش اسدى شده است، خود آموخته داﻧﺸﮕاه تهران بوده، و در رشته زبان و ادبيات فارسى تخصص داشته است. او هم با اشتياق فراوان كوشش هاى قابل توجهى را براى تقويت و استمرار موقعيت زبان فارسى در اين دانشكده بذل نموده است.
در سال جارى بيش از 400 دانشجو در كلاس زبان فارسى در اين دانشكده شركت كردند.
  اما در دانشكده فاس سايس دكتر فؤاد ساعه در حال حاضر زبان فارسى را آموزش مى دهد. وى در داﻧﺸﮕاه هاى فرانسه به ادامه تحصيل ﭘرداخت، و آنجا با زبان فارسى آشنا شده، و در علوم آن تخصص يافته است. او از بيش از ده سال تا كنون در اين دانشكده (فاس سايس) به تدريس زبان و ادبيات فارسى مشغول است. و علاوه بر فارسى با زبانهاى فرانسه و آمازيغى هم به خوبى آشنا است.

داﻧﺸﮕﺎه عبد المالك السعدي در شهر تطوان :
تدريس زبان فارسى در اين  داﻧﺸﮕاه همانند بقيه داﻧﺸﮕاه هاى مغرب در دو ﮔروه مطالعات عربى و مطالعات اسلامى انجام مى ﮔيرد، كه دانشجويان آن، واحد زبان فارسى را در دو ترم مى خوانند. آنطور كه از سابقه تأسيس دانشكده ادبيات و علوم انسانى بر مى آيد ﭘﺎنزده سال است كه زبان فارسى به عنوان زبان شرقى به دانشجويان ﮔروه هاى ياد شده تدريس مى شود. و تعداد دانشجويان فارسى آموزان با توجه به علاقه شديد و استقبال روز افزون هميشه در افزايش است. خدمات ارزنده استاد ارجمند دكتر مصطفى مكتونى در اين روند خيلى مؤثر بوده است. او كه فوق ليسانس زبان وادبيات فارسى را از داﻧﺸﮕاه اسكندريه مصر و دكتراى زبان و ادبيات فارسى را از  داﻧﺸﮕاه عبد المالك السعدى تطوان ﮔرفته است. از سال 1993م تدريس اين زبان و ادبيات غنى اش را در اين داﻧﺸﮕاه به عهده ﮔرفت. و هنوز با همان همّت و شوق به فعاليتهاى خود ادامه مى دهد.
فارغ التحصيلان زيادى بر دست اين استاد ﮔرانقدر تلمذ كرده اند كه عده اى از آنان امروزه استاد معتبر زبان فارسى در مغرب قلمداد مى شوند، اين كمينه از زمره آنها محسوب است.

 داﻧﺸﮕﺎه شعيب الدكالي در شهر الجديده :
تاريخ آموزش زبان فارسى در اين داﻧﺸﮕاه ﭼندان دور نيست، و به سال 1995م باز مى ﮔردد. و سه استاد بر تدريس زبان فارسى در دانشكده ادبيات اين داﻧﺸﮕاه متعاقب كردند : استاد عبد الواحد بوشداق، استاد حسن المازونى و اخيراً اينجانب دكتر أحمد موسى از سال 2004م عهده دار تدريس زبان فارسى در اين داﻧﺸﮕاه شدم.  
اينجانب استاد داﻧﺸﮕاه، نويسنده، ﭘﮊوﻫﺸﮕر و مترجم هستم. متولد شهر تطوان به سال 1973م. ﭘس از اتمام دوره دبيرستانى در شهر خود، مدرك كارشناسى زبان و ادبيات عرب و معارف اسلامى را از داﻧﺸﮕاه عبد المالك السعدى تطوان ﭘس از ارائه ﭘايان نامه " تصحيح و تحقيق نسخه خطى : الأزهار الطيبة النشر في العلوم العشر" به سال 1996م دريافت نمودم. در دوران داﻧﺸﮕاهى با زبان و ادبيات فارسى آشنايى نسبى ﭘيدا كردم، و با توجه به اينكه اين زبان را به عنوان زبان شرقى در دو سال آخر مقطع ليسانس انتخاب كردم، به آن سخت عشق ورزيدم و صداى دلنشين آن به دلم نشست، و هنوز ايران نديده بودم عشق آن كهن مرز و بوم و زبان و ادبيات فارسى سراسر وجودم را فراﮔرفته بود، و همان موقع مطالعات خود ﭘيرامون تاريخ و تمدن و ادب فارسى آغاز ﮔرديده است..ﭘس از اخذ مدرك ليسانس تصميم بنده به ادامه تحصيل در مقاطع بالا در رشته زبان و ادبيات فارسى نهايى شد. در سال 1997م مشغول تحصيل در رشته زبان و ادبيات فارسى در داﻧﺸﮕاه تهران ﮔرديدم. مدرك كارشناسى ارشد را به سال 1999م دريافت نمودم و در سال 2002م به دكتراى زبان و ادبيات فارسى از داﻧﺸﮕاه تهران نايل شدم. موضوع ﭘايان نامه دكترى : "شاعران فارسى ﮔوى عربى سرا، بررسى و نقد اشعار آنان" به راهنماى جناب آقاى دكتر سيد محمود امير انوار بود.
  از سال 2000 تا 2002م در دار الترجمه "ﭘرﭼم" به عنوان مترجم از عربى به فارسى و بالعكس مشغول همكارى بودم. ﭘس از دريافت مدرك دكترا و ﮔذرانيدن كنكور به عضويت هيئت تدريس داﻧﺸﮕاه شعيب الدكالى در شهر الجديده (2004م) در آمدم، و استاد زبان و ادبيات فارسى در دانشكده ادبيات و علوم انسانى همان داﻧﺸﮕاه شدم.
  در سال 2005م كارﮔاه مطالعات شرق شناسى در دانشكده متبوع تأسيس كردم، و در سال 2006م به عضويت ﮔروه مطالعات عرفانى و تصوف اسلامى درآمدم، و در اين راستا فعالياتهايى بر ﭘا كرديم، از آن جمله سه همايش بين المللى "عرفان و تصوف اسلامى" بود.
تا به حال ﭼندين مقاله ﭘيوند با زبان و ادبيات فارسى و مطالعات ايرانى به دو زبان فارسى و عربى در نشريات مختلف به ﭼاب رساندم. و از همه مهم تر اينكه به موضوع ﭘيوندهاى دو كشور مغرب و ايران در همه سطوح علاقه خاصى دارم. كه در مقاله "معرفى آثار استادان مغربى..." به معرفى آن ﭘرداخت خواهد شد.
تعداد دانشجويان كه زبان و ادبيات فارسى را در دانشكده ما مى آموزند نسبتاً خوب است.  با ارتباط به اين نكته مى توانم جزم كنم كه  از سالى كه كار خود را در اين داﻧﺸﮕاه آغاز كردم تا كنون بيش از هزار دانشجو نزد بنده شاﮔردى كردند، كه از ميان آنان تعداد قابل توجه است ﭘايان نامه كارشناسى خود را  درباره مباحث زبان و ادبيات فارسى و ادبيات تطبيقى (عربى-فارسى) و ترجمه آثار فارسى به زبان عربى...با اينجانب ﮔذرانيده اند، و اينك به مهمترين موضوعات مورد بحث و تحقيق در رسايل آنها به شكل فهرستوار اشاره مى كنم :
Ø      سهم ايرانيان در رونق فرﻫﻨﮓ و تمدن اسلامى.
Ø      زبان فارسى در قرآن مجيد.
Ø   زبان فارسى در شعر عرب : در اين راستا دانشجويان اكثر دواوين شعر عربى اعم از جاهلى و اسلامى و عباسى را بررسى و ميزان تأثير و نفوذ زبان فارسى و فرﻫﻨﮓ ايرانى در آنها بيان كردند كه به عنوان نمونه به دواوين شعراى زير اشاره مى شود :
البحتري الشريف الرضي طرفة بن العبد عنترة بن شداد أبو تمام الأخطل ابن الرومي حسان بن ثابت بشار بن برد ...
Ø      اثر زبان فارسى در ادبيات عرب.
Ø      تأثير متقابل بين زبان و ادبيات فارسى و زبان و ادبيات عرب.
Ø      مقايسه بين ساخت فعل و زمان آن در عربى و فارسى.
Ø      اثر ترجمه از فارسى در اغناى ادبيات عرب.
Ø      ﭘيدايش و تطور زبان فارسى.
Ø   ترجمه آثار زبان و ادبيات فارسى به زبان عربى : در اين موضوع دانشجويان آثارى مهمى را از فارسى به عربى ترجمه كردند، به عنوان نمونه كتب زيرا را ذكر مى كنم :
كتاب "دستور زبان فارسى" از دكتر حسن ﮔيوى و حسن انورى / كتاب "آشنايى با عروض و قافيه" از دكتر سيروس شميسا / كتاب "تاريخ مختصر زبان فارسى" از دكتر محسن ابو القاسمى / كتاب "تاريخ ادبيات در ايران" از دكتر ذبيح الله صفا / داستان "هسته هاى آابالو" از زويا ﭘيرزاد...

داﻧﺸﮕﺎه القاضي عياض در شهر مراكش :
اين داﻧﺸﮕاه يكى از مهم ترين داﻧﺸﮕاه هاى مغرب به حساب مى آيد، و همانند دﻳﮕر مراكز آموزش عالى كه ذكرى از آنها رفته است، زبان فارسى در اين داﻧﺸﮕاه داير است. وضعيت آن همانند بقيه داﻧﺸﮕاه ها مى باشد، يعنى به دانشجويان رشته هاى زبان و ادبيات عرب و معارف اسلامى در دو نيمسالى مقطع ليسانس آموزش داده مى شود.
  دكتر حسن المازونى استاد سابق داﻧﺸﮕاه هاى المولى إسماعيل در مكناس و شعيب الدكالى در الجديده، در حال حاضر عهده دار تدريس زبان فارسى در اين داﻧﺸﮕاه مى باشد. ايشان ﭼند سال ﭘيش دكتراى دولتى را ﭘس از دفاع از رساله خود كه تحت عنوان تأثير ﻓﺮﻫﻨﮓ ايرانى بر ﻓﺮﻫﻨﮓ عربى در سه قرن هجرى اول تدوين كرده، در اين داﻧﺸﮕاه دريافت نموده است. تحصيلات عالى اين استاد هم در كشور فرانسه انجام ﭘذيرفته است.

داﻧﺸﮕﺎه المولى إسماعيل در شهر مكناس :
زبان فارسى در اين داﻧﺸﮕاه از حدود دو دهه ﮔذشته تدريس مى ﮔﺮدد. استاد عبد الواحد بوشداق مقطع فوق ليسانس خود را در داﻧﺸﮕاه اسكندريه مصر ﮔذرانده، و ﭘس از فارغ التحصيل شدن به تدريس زبان فارسى در دو داﻧﺸﮕاه مغربى ﭘرداخته است، ابتدا به عضويت هيئت تدريس داﻧﺸﮕاه شعيب الدكالى الجديده در آمده بود، ﺳﭙس به اين داﻧﺸﮕاه يعنى المولى إسماعيل مكناس منتقل شده، كه هم اكنون مشغول فعاليت در آن مى باشد.

داﻧﺸﮕﺎه الحسن الثاني در شهر المحمدية :
آموزش زبان فارسى و اعطاى دروس در رشته ادبيات و تاريخ تمدن و عرفان ايرانى به تازﮔﻰ در اين داﻧﺸﮕاه به همّت خانم دكتر وداد الزيموسي آغاز ﮔرديده است. اين استاد ﮔرانقدر در حدود سه سال ﭘيش است كه به دكتراى زبان و ادبيات فارسى از داﻧﺸﮕاه تهران نائل آمده است. وى كه در مباحث ﮔوناﮔونى ادبيات فارسى و فرﻫﻨﮓ ايرانى تحقيق و از خود مقالاتى در نشريات فارسى زبان منتشر كرده است. اهتمام شديدى نيز به ترجمه داشته است، و در اين زمينه تجربه خوبى كسب نموده است. وى با وجود مشكلات و سختى هاى زياد ﻫﻤﭽنان كار خود را در دانشكده ادبيات و علوم انسانى شهر المحمدية با علاقه شديد و ﺷﻴﻔﺘﮕﻰ بى نظير نسبت به زبان و ادبيات فارسى ادامه مى دهد.








منابع مورد استفاده در اين مقاله :
منابع عربى :
Ø     الرقيق القيروانى، تاريخ افريقية و المغرب [تاريخ تونس و مغرب].
Ø     دكتر عبد التازي، العلاقات المغربية الإيرانية عبر التاريخ [روابط مغرب و ايران در رﻫﮕذر تاريخ].
Ø     ابراهيم التادلى، أغاني السيقا [سروده هاى سيقا]، نسخه خطى در كتابخانه مركزى رباط.
Ø     محمد اسماعيل، الخوارج في بلاد المغرب [خوارج در سرزمين مغرب]،
Ø     دكتر مصطفى مكتونى، تأثير قرآن در ديوان خواجه حافظ شيرازى.
Ø     ابن بطوطه، تحفة النظار في غرائب الأمصار و عجائب الأسفار [سفرنامه ابن بطوطه].
    منابع فارسى :
    مقالات ﻧﮕارنده :
Ø  ذو اللسانين هاى ايرانى و آثار آنان در فكر و ادب عربى : مجله "نامه ﭘارسى" سال ﭘنجم،شماره سوّم،ﭘاييز 1379 ش/ 2000 م.
Ø     ﭘﻴوندهاى تاريخى و فرﻫﻧﮔﻰ ايران و مغرب : مجله "نامه ﭘارسى" سال ﭘنجم،شماره ﭼهارم،زمستان 1379 ش/ 2000 م.
Ø  نقش ايرانيان در ﭘيشبرد و ﮔسترش زبان و ادبيات فارسى در سرزمين هاى غرب اسلام : مجله "نامه ﭘارسى" سال هشتم،شماره سوّم،ﭘاييز 1382 ش/ 2003 م.





[1]  استاد زبان و ادبيات فارسى در داﻧﺸﮕﺎه شعيب الدكالى در شهر الجديده مغرب، و عضو هيأت علمى همان داﻧﺸﮕﺎه و محقق در ايران شناسى.
[2]  براى مزيد اطلاع درباره اين موضوع به مقاله "ذو اللسانين هاى ايرانى و آثار آنان در فكر و ادب عربى" از دكتر أحمد موسى، مجله نامه ﭘارسى، سال ﭘنجم، شماره سوّم، ص 30 مراجعه كنيد.
[3]  الرقيق القيروانى، تاريخ افريقية و المغرب [تاريخ تونس و مغرب]، ص 107.
[4]  ابراهيم التادلى، أغاني السيقا [سروده هاى سيقا]، نسخه خطى در كتابخانه مركزى رباط. نيز : دكتر عبد الهادي التازي، دور الطرق الصوفية في المحافطة على التراث الموسيقي[نقش طرق صوفيه در ﻧﮕهدارى ميراث موسقيى]، به نقل از : دكتر التازي، العلاقات المغربية الإيرانية عبر التاريخ [روابط مغرب و ايران در رﻫﮕذر تاريخ]، ص 17.
[5]  محمد اسماعيل، الخوارج في بلاد المغرب [خوارج در سرزمين مغرب]، ص 119.
[6]  براى مزيد اطلاع درباره اعلام مغرب كه به ايران سفر كردند، ر ك به : دكتر مصطفى مكتونى، تأثير قرآن در ديوان خواجه حافظ شيرازى، ص 11.
[7]  براى اطلاعات بيشتر ﭘيرامون اين موضوع، ر ك به : دكتر أحمد موسى، نقش حضور تمدنى و تاريخى ايرانيان در ﭘيشبرد و ﮔسترش زبان فارسى و فرﻫﻨﮓ ايرانى در سرزمينهاى غرب جهان اسلام.و نيز : مقاله "نقش ايرانيان در ﭘيش برد و ﮔسترش فارسى در غرب جهان اسلام"، مجله نامه ﭘارسى، سال هشتم، شماره سوم، ﭘاييز 1382 ش، ص 111.

رمزية الرقص و السماع في الطريقة المولوية (د/ أحمد موسى)


 رمزية الرقص والسماع في الطريقة المولوية

اهتم الأدباء الفرس بالتصوف اهتماماً بالغاً و خلّفوا آثاراً خالدة في هذا الموضوع و كان من الطبيعي أن تحظى هذه الآثار بإعجاب القرّاء في مشارق الأرض و مغاربها، فكثُرت ترجماتها و شروحها إلى اللّغات الشرقية كالعربية و التركية و الأردية قبل أن يتلقّفها الغربيون فيما تلقّفوه من آثار صوفية عربية و يولوها العناية التي نعرف. و قد صاغ الشعراء الفرس تجاربهم الصوفية و الروحية شعراً، كما نظموا الملاحم و القصائد الطوال شعراً أيضا، مظهرين قدرة فائقة على نظم الحكايات الغرامية و القصص الرمزية ذات البعد الصوفي و العرفاني. فقد كتب فريد الدين العطار[2] (627 ﻫ) منطق الطير و أسرار نامه و مصيبت نامه و قد اعتمد في أعماله هذه و في غيرها من آثاره الشعرية الأخرى النفس الملحمي و القصصي مع كل ما يتطلبه هذا الفن من سرد و حوار و استطرادات و وصف. و ألّف سنائي[3] (545 ﻫ)، بالإضافة إلى ديوانه الذي ضمّ ثلاثين ألف بيت، منظومة طويلة هي «حديقة الحقيقة» تتصل بالأخلاق و يبلغ عدد أبياتها أحد عشر ألف بيت. إلى جانب ستة مثنويات و كلها مطوّلات. أمّا نظامي اﻟﮕﻨﺟﻮي[4] (599 ﻫ)، و هو من أكثر الشعراء تأثيراً في تطور الأدب الفارسي فله خمس منظومات قصصيّة ذات نفس ملحمي سمّاها الكنوز و هي: "مخزن الأسرار" و "خسرو و شيرين" و "ليلى و المجنون" و "اسكندر نامه" و "هفت ﭘيكر". و لعبد الرحمن الجامي[5] ( 898ﻫ) مثنويات قصصيّة جُمعت تحت عنوان «نجوم الدب الأكبر السبعة» بالإضافة إلى ثلاثة دواوين من الشعر الغنائي.
 و لهذا الاهتمام الفائق بالتصوف الإسلامي عموماً ما يبرره، فالكتابات الصوفية لا تخضع لزمان أو مكان بعينهما، بل تتمرّد عليهما و تتجاوزهما لتظل محافظة على توهّجها و نضارتها البكر فلا تبلى و لا يصيبها الضمور. و لأنها تصدر عن تجربة روحيّة حقيقيّة، فإن أثرها في النفوس لا ينقص بمرور الزمن، بل يزداد بازدياد حاجة البشر إلى الزخم الروّحي. فلا غرابة إذن أن يقضي المستشرق البريطاني نيكلسون ثلاثين عاماً من عمره في دراسة و تحليل و ترجمة مثنوي جلال الدين الروّمي، و أن يوقف المستشرق الفرنسي ماسينيون حياته كلها تقريباً على دراسة الحلاج و يؤلّف عنه موسوعته الشهيرة «عذاب الحلاج»، و أن يحظى محيي الدين بن عربي بكل هذا الاهتمام من لدن الباحثين و الدارسين. و يمكن القول، بدون مبالغة، إنّ النّص الصوفي يحمل حداثته في ذاته و من هنا تخطيّه لحدود الزمان و المكان الذي أشرنا إليه.

المولوي و تأسيس الطريقة المولوية :
يعتبر جلال الدين الرومي أكثر هؤلاء الأعلام حظوة لدى الشرقيين و الغربيين على حدّ سواء، و هو من العرفاء الربّانيين الكبار و أعظم شعراء الفارسية ممّن كتبوا عن العرفان. فهو، باتفاق الجميع، أكبر شاعر صوفي عرفته البشرية حتى اليوم، اختار التصوف سبيلاً في حياته العلمية، و فلسفة لفكره و فنه الرفيع. فما من شاعر غنّى المحبة و الجمال كما غنّاهما هو، و ما من شاعر غاص في أعماق النفس البشريّة كما فعل هو، و ما من شاعر ألهب قلوب العشاق كما ألهبها هو.
سنحاول في هذه الإطلالة القصيرة على عالم مولانا جلال الدين أن نقدّم ـ من زاوية مغايرة ـ جوانب من تجربته الروّحيّة و مساره الصوفي خاصة ما يرتبط بمسألة الرقص و السماع و الموسيقى الروحية في الطريقة التي أسسها، و ذلك لتقريبها من القارئ الذي لم تتح له فرصة الاطلاع على هذه الطريقة و آثارها أو على سيرة صاحبها. و هذا أقصى ما يمكن أن نقدّمه في حيّز كهذا، لأنّنا مهما فعلنا فلن نفي حق من قال فيه عبد الرحمان الجامي، و هو الآخر من كبار شعراء الفرس: «لم يكن نبيّاً و لكنه أوتي الكتاب»[6]، و الكتاب المقصود هو المثنوي بالطبع.
ولد جلال الدين الرومي في عصر كان يمور بالاضطرابات والصراعات الداخلية والخارجية ، وكانت ولادته سنة 604 في مدينة بلخ، التي نسب إليها كبار العلماء والفلاسفة والفقهاء، كالفردوسي وابن سينا، والغزالي، وقد غادرها أبوه بهاء الدين وَلَد، الملقب بـ "سلطان العلماء"، وهو صوفي وعالم دين سنة 640 ﻫ هرباً من الغزو المغولي القادم من الشرق، والذي دمّر المدينة بعد عام وأتى عليها. وفي نيشابور التقى جلال الدين الرومي الشاعر الصوفي المشهور فريد الدين العطار، الذي أهداه كتابه "أسرار نامه".‏
لقد ظل الرومي طوال عمره معجباً بالعلماء السابقين عليه و بالخصوص بهذين الشاعرين الصوفيين الرائدين، وكان يردّد القول "لقد اجتاز العطار مدن الحب السبع بينما لا أزال أنا في الزاوية من ممر ضيق". و جاء في المثنوي :
عطار  روح  بوده  و  سنائي   دو ﭼشم  او            ما   از   ﭘﯽ   سنائى   و   عطار   آمديم و من آن ملاى روميم كه از نظمم شكر ريزد         و ليكن در سخن ﮔفتن غلام شيخ عطارم[7]
أي : كان العطار روحاً، و سنائي عينين له.
       أما نحن فقد وصلنا بعد سنائي و العطار.
      و أنا شيخ الروم الذي يقطر السكر من شعره.
      إلا أني في مجال البيان مريد لشيخي العطار.
عندما التقى جلال الدين الرومي بشمس الدين التبريزي[8]، الدرويش الجوال، الذي وصل قونية سنة 665 ﻫ وأقام في أحد خاناتها منقطعاً إلى نفسه، تعرّض ذات يوم شمس الدين لموكب الرومي وتلامذته، وجرت بينهما محاورة قصيرة، أغمي فيها على "مولانا" جلال الدين، وعندما استعاد وعيه أخذ شمساً إلى المدرسة، و في هذا الصدد تروي كل المصادر التي تضمنت سيرة هذا الشاعر الصوفي الكبير أن مولانا أخذ الدرويش الجوّال إلى داره و بقيا منفردين في خلوة لمدة أربعين يوما، يتناجيان و يتبادلان الأسرار. لم يدر أحد ما دار بينهما بالضبط لكن المؤرّخين و تلاميذ جلال الدين الروّمي يتّفقون على أن هذا الأخير قد حقق الكمال الصوفي على يدي شمس التبريزي بعد أن لقّنه، أثناء خلوتهما، من المعارف و الأسرار ما جعله أهلا لذلك. صار بعدها "شمس" الأستاذ الروحي للرومي، والذي ظل يحتفظ لأستاذه طوال حياته بحب و عرفان للجميل لا حدود لهما. أدَّت هذه الحادثة إلى جعل المولوي صوفياً محترقاً بالمحبة الإلهية، كما عبّر عن حاله بالقول :
مرده بدم زنده شدم ﮔريه بدم خنده شدم      دولت عشق آمد و من دولت ﭘاينده شدم[9]
 أي : "كنت نيئاً، ثم أنضجتُ، والآن أنا محترق".‏
لقد وجد مولانا في شمس التبريزي الإنسان الكامل الذي بلغ أسمى المقامات الصوفية فيما وجد شمس في مولانا الإنسان الوحيد القادر على استيعاب و إدراك ما وصل إليه من كشوفات و مراق كان ينوء بأسرارها وحده إلى أن قادته إلى قونية.
وبعد اختفاء شمس الدين التبريزي أنشأ جلال الدين الرومي الحفل الموسيقي الروحي، المعروف بالسماع، ثم نظم في ذكرى شيخه وأستاذه الروحي مجموعة من الأناشيد حملت اسمه "ديوان شمس تبريزي"[10]، وهي مجموعة أناشيد وقصائد تمثل الحب و الأسى، و إن كانت في جوهرها تنشد الحب الإلهي المقدس. وقد استمر حال الرومي على ذلك إلى أن وافته المنية سنة 672 ه‍.
و يعتبر مثنوي[11] جلال الدين الرومي، على ضخامته ـ ستة مجلدات ـ من أكثر الكتب رواجاً و شهرة حتى سمّي بـ«القرآن الفارسي» لكثرة تداوله و شرحه و حفظ الناس لأجزاء منه. و يعود سبب هذا الانتشار الواسع، في جزء كبير منه، إلى فرقة "المولوية" التي أسّسها جلال الدين الرومي في تركيا ونظّمها بعد وفاته ابنه الأكبر سلطان وَلَد. ومن سماتها وخصائصها التي عُرفت بها "الرقص المعروف، أو السماع" الذي أعطى الأعضاء اسم الدراويش الدوّارين. فقد أدخل جلال الدين السماع كوسيلة لاستدعاء الحضور الإلهي في حلقات الرقص الصوفي، أو بكلمة أدق، إحساس الإنسان بعودته الشعورية إلى أصله. فكانت مدينة قونية في تركية المقّر الأول للطريقة، ومنها انبثقت التكايا (الزوايا) التي هي بمثابة فروع للمركز وصار السلاطين والأمراء هم الذين يبنون التكايا منذ القرن العاشر الهجري، وفي عهد السلطان سليم الثالث شهدت الطريقة أوج مجدها،وانتشارها.
لم تكن الطريقة في بداية حياة الرومي مركزية تماماً، فهنالك المقر في قونية وله فروع من التكايا في المناطق الأخرى. وكانت بطانة الرومي تتألف من الفنانين والحرفيين والصناع المهرة الذين كانوا يقومون بكل الأعمال.
لم تكن الطريقة المولوية تميز بين الأديان والطوائف، بل ترفض التعصب وتنبذه، وكان أعضاؤها ينطلقون في جماعات إلى القرى، لمساعدة الفقراء، وإقامة حفلات السماع التي تعزي القلوب الحزينة.
وبدءً من القرن العاشر الهجري، السادس عشر للميلاد، تغيرت الطريقة فأصبح التنظيم مركزياً، وتولت الأوقاف تنظيمه، والإشراف عليه وضبط الهبات والأعطيات لـه، مما أفقده طابعه الشعبي، وصار أرستقراطياً، يبتعد شيئاً فشيئاً عن روح مؤسسه جلال الدين الرومي.‏
ويبدو أن خوف السلاطين العثمانيين من مواقف بعض الفرق الصوفية جعلهم يدعمون الطريقة المولوية في مواجهة الحركات والفرق الأخرى، ومن هنا أصبحت هذه الطريقة في القرن الثامن عشر جزءً من مؤسسات الدولة العثمانية.
وفي سنة 1925م قمع أتاتورك كل الطرق في تركية، فأصبحت تكية حلب مركزاً للتكايا الأخر بعد قونية، ثم استولت الأوقاف التركية على ممتلكاتها، وتحولت أكثر التكايا إلى متاحف، ورغم ذلك فما زال هنالك مراكز للطريقة المولوية في مصر، وقبرص وليبيا وغيرها.‏

الموسيقى و السماع و رمزيتهما في الطريقة المولوية :
انتشر تأثير الطريقة المولوية في رقعة شاسعة من الأرض، تمتد ما بين أذربيجان إلى فينا ومع انتشار التكايا انتشر كتاب المثنوي، وأصبح له شعراؤه العظام، ومنهم:‏  إبراهيم بك، وسلطان ديواني، وأرزي وديدي، وشيخ غالب وسواهم. من أهمّ المواضيع التي عالجها المثنوي قضيّة الإنسان و أصله الإلهي و حنينه الدائم و عودته الشعورية إلى هذا الأصل التي تبدو واضحة في افتتاحية المثنوي، أو "أنشودة الناي" تماما مثلما يحنّ الناي إلى غصن الشجرة التي قُطِع منها. و بالسماع تذكير الإنسان بيوم الميثاق و حالته السماوية السابقة، استمعوا إليه و هو يقول :
بشنو  از  نى  ﭼون  حكايت  مى كند          از    جدائيها    شكايت    مى  كند
كز    نيستان    تا     مرا    ببريده اند          از   نفيرم   مرد   و   زن   ناليده اند
سينه  خواهم  شرحه  شرحه  از  فراق         تا    ﺑﮕويم    شرح     درد     اشتياق
هر كسى كو دور ماند از اصل خويش         باز  جويد   روز  ﮔار   وصل  خويش
من     بهر    جمعيتى     نالان     شدم         جفت  بدحالان  و  خوش حالان شدم
هر  كسى   از  ظن  خود  شد يار من          از   درون    من    نجست   اسرار من[12]
أي :   استمع للناي كيف يقصّ حكايته، فهو يشكو آلام الفراق قائلا:
       إنني منذ قُطعتُ من منبت الغاب، و الناس رجالا و نساء يبكون لبكائي.
       إني أنشد صدراً مزّقه الفراق حتى أشرح له ألم الاشتياق.
      فكل إنسان أقام بعيداً عن أصله، يظل يبحث عن زمان وصله.
      لقد أصبحتُ أنوح في كل مجتمع و نادٍ و صرتُ قريناً للبائسين و السعداء.
     و قد ظنَّ كل إنسان أنه أصبح رفيقاً و لكنّ أحدا لم ينقّب عمّا كَمُن في باطني من أسرار.
     إن صوت الناي هذا نارٌ لا هواء، فلا عاش من لم تضطرم في قلبه هذه النار.
     و هذه النار التي حلَّت في الناي هي نار العشق.
و الحديث عن الناي يحيلنا مباشرة إلى الحديث عن الموسيقى التي شغف بها مولانا، و من هنا حضورها الطاغي في شعره، فقد كان يحسن العزف على أكثر من آلة موسيقية، كما كان يستعين بها و هو يلقي قصائده على مريديه أثناء مجالس السماع. فلا غرو إذن أن تكتسي الموسيقى كل تلك الأهميّة في تجربته الروحية، و لا غرابة أن يشبّهها بصرير باب الجنّة و هو يُفتح على مصراعيه. و قد انتشرت الموسيقى المولوية، ورقص السماع، وأثرت التقاليد الفنية للطريقة في فني الرسم والخط.‏ ويعد السماع، أو الرقص الكوني للدراويش الدوارين، من أشهر فنون الطريقة المولوية. وهو طقس له رمزيته، فالثياب البيض التي يرتديها الراقصون ترمز إلى الأكفان، والمعاطف السود ترمز إلى القبر، وقلنسوة اللباد ترمز إلى شاهدة القبر، والبساط الأحمر يرمز إلى لون الشمس الغاربة، والدورات الثلاث حول باحة الرقص ترمز إلى المراحل الثلاث في التقرب إلى الله، وهي طريق العلم، والطريق إلى الرؤية والطريق المؤدي إلى الوصال. وسقوط المعاطف السود يعني الخلاص، والتطهر من الدنيا، وتذكر الطبول بالصور يوم القيامة. ودائرة الراقصين تقسم على نصفي دائرة، يمثل أحدهما قوس النزول أو انغماس الروح في المادة، ويمثل الآخر قوس الصعود، أي صعود الروح إلى بارئها. ويمثل دوران الشيخ حول مركز الدائرة الشمس وشعاعها، أما حركة الدراويش حول الباحة فتمثل القانون الكوني، ودوران الكواكب حول الشمس وحول مركزها.
لم يكن جلال الدين الرومي هو أوّل من أدخل السماع إلى حلقات الذكر، و لكنه كان الأكثر احتفاء به، أمّا أوّل من نظم حلقات المولوية في صورتها التي تعرف بها الآن فهو ابنه سلطان ولد، فأصبحت قونية في عهده مركزاً يضم التكية الأم بعد إنشاء عدد من التكايا في المدن الأخرى.
 و تقوم الطريقة المولوية على عناصر ثلاثة أساسية هي الموسيقي و الرّقص و إنشاد الشعر و تحديداً شعر مؤسّسها مولانا جلال الدين، و قد تعدّى تأثير هذه الطريقة حدود الحلقات الصوفيّة ليشمل فنونا أخرى كالأدب و الرّسم و الخط، يشهد على ذلك كثرة الشعراء الفرس و الأتراك ممّن حذوا حذو مولانا في غزلياته و ما تحتويه المكتبات و المتاحف و منها متحف قونية ـ من كنوز و مخطوطات نادرة من بينها المخطوط الأوّل للمثنوي ذي المنمنمات الرّائعة و المزيّن بالذهب.
     و حلقات السماع، بما فيها من رقص، هي تجربة كونية، و طريقة للوصول إلى الحقيقة أي الله. و هو ما عبّر عنه جلال الدين الرومي نفسه عندما قال: «هناك طرق عديدة تؤدّي إلى الله و قد اخترت طريق الرقّص و الموسيقى». و من أقواله الأخرى المأثورة عن الموسيقى قوله: «في توقيعات الموسيقي يختبئ سرّ لو كشفت عنه لتزعزع العالم»، و يضيف متحدثّا عن الرّباب: «إنّها ليست سوى وتر يابس و خشب يابس و جلد يابس لكن منها يخرج صوت المحبوب».
     و ترمز الرّقصة الدائريّة التي يؤديها الدراويش ـ كما سبقت الإشارة ـ إلى دورة المجرات في الفضاء الشاسع، و إلى كل ما يتحرك في الطبيعة من كائنات. أما حفل السماع فيجري على النحو التالي، يدخل الرّاقصون إلى الحلبة مرتدين ثنايا بيضاء هي رمز للكفن و قد تجلببوا بمعطف أسود يمثل القبر و على رؤوسهم قلنسوة طويلة من اللّبد هي صورة لشاهدة القبر. ثم يدخل بعدهم الشيخ الذي يمثّل الوسيط بين الأرض و السماء، فيحييّ و يجلس على السجادة الحمراء التي يذكّرنا لونها بلون الشمس الغاربة و هي تنشر آخر أشعتها على مدينة قونية يوم وفاة مولانا. ثمّ يشرع المغنون في ترديد مدائح و أذكار منتقاة من أشعار جلال الدين الرومي، عندها يتقدّم الدراويش ببطء و يطوفون ثلاث مرّات حول السجادة الحمراء و يرمز عدد الدورات إلى المراحل الثلاث التي تقرّب السالك من الله و هي: طريق العلم أو الشريعة، و طريق الرّؤية أي علم الباطن و طريق المعرفة الحقيقيّة و الاتحاد مع الله.
في نهاية الدورة الثالثة يتّخذ الشيخ مكانه على السجادة فيتخلى الدراويش عن جلبابهم الأسود ليظهروا بلباسهم الأبيض و كأنهم تحرّروا من جسدهم المادي من أجل ولادة جديدة، في تلك اللحظة يأذن لهم الشيخ بالرقّص فيطفقون يدورون ببطء، و قد مدّوا أذرعهم كالأجنحة: اليد اليمنى و كفها إلى السماء و اليسرى و كفها إلى الأرض. و هذه الحركة هي كناية عن أن الدرويش يتلقّى الطاقة الحيوية من السماء ليمنحها إلى الأرض في عملية خيميائيّة يملك وحده أسرارها.
و عند بدء الدورة الثالثة يدخل الشيخ الحلقة لأداء رقصته، فيتسارع إيقاع الآلات، ثم يبدأ الدوران في مركز الدائرة فيكون بمثابة الشمس و إشعاعها، و هذه اللحظة هي لحظة التحقق القصوى و الاتحاد مع المطلق و عندما ينتهي الشيخ من الرقص و يعود إلى مكانه تتوقف الآلات عن العزف و يشرع المنشدون في ترتيل القرآن إيذاناً باختتام مجلس السماع. و الرّقص في حلقات السماع هو، أوّلا و أخيراً، تحرير للجسد وانفلات من قيود المادة بحيث يصبح الرّاقص، و هو يدور حول نفسه، هو النقطة و الدائرة معاً ـ أي محور العالم، و من خلاله تلتقي السماء بالأرض و تبدآن حركتهما فيكون السماع، و الحال هذه، مرآة أوسع هي حركة الأكوان المرئيّة و غير المرئيّة. أمّا الموسيقى المصاحبة فإنها كناية عن تناغم هذه الأكوان فيما بينها في نظام محكم هو أسطع دليل على وحدانيّة الخالق.






المراجع المعتمدة :
1/ في حضرة مولانا جلال الدين الرومي، محمد الخالدي.
2/ جلال الدبن الرومي والتصوف، أحمد بن خالد البدلي.
3/ تاريخ الأدب في إيران، إدوارد براون، ترجمة إبراهيم الشواربي، الطبعة 2004.
 4/ تذكرة الأولياء، فريد الدين العطار، طهران 1374ش.‏
5/ ديوان شمس تبريزي، جلال الدين الرومي، تحقيق عزيز الله كاسب، الطبعة الثالثة، 1382ش.
6/ المثنوي المعنوي، جلال الدين الرومي، تصحيح نيكلسون، طبعة 1933 في ليدن.
7/ نفحات الأنس من حضرات القدس، عبد الرحمن الجامي، تصحيح مهدي توحيدي بور، طهران، 1336ش.   





[1]  أستاذ اللغة الفارسية و آدابها و باحث في الدراسات الشرقية بكلية الآداب بالجديدة.
[2]  من بين أكبر شعراء الصوفية لدى الفرس، ترك مؤلفات عديدة تبقى منها حوالي ثلاثين مؤلفاً أشهرها منظومته الرمزية "منطق الطير".
[3]  هو أبو المجد مجدود بن آدم، و يعتبر أول الشعراء المتصوفين الثلاثة العظام ممّن كتبوا المثنويات في إيران.
[4]  ثالث الشعراء النابهين الذين عاشوا في العصر المغولي الأول، و أستاذ الشعر المثنوي الرومانتيكي الذي برز على كل الشعراء في فنه فاكتسب به شهرة عريضة خلدت ذكره في إيران و في تركية أيضاً.
[5] من كبار شعراء اللغة الفارسية في القرن التاسع، و به يختتم عهد الشعر الذهبي الإيراني.
[6]  نفحات الأنس، عبد الرحمن الجامي، ص : 699.
[7]  المثنوي المعنوي، جلال الدين الرومي، الدفتر الأول، ص : 79.
[8]  محمد بن علي بن ملك داد المدعو شمس الدين التبريزي (582_645هـ)، الصوفي المغمور و الدرويش الجوال.
[9]  ديوان شمس تبريزي، جلال الدين الرومي، ص : 561.
[10]  ديوان شمس التبريزي كتبه تخليداّ لذكرى صديقه و موجّهه الروحي. و تنضوي قصائد هذا الديوان تحت ما يسمى بالغزل الصوفي و هو فنّ قائم بذاته برع فيه الشعراء الفرس إلى جانب براعتهم في فنّ آخر و هو الرباعيات.
[11]  ديوان شعر ضخم يضم نحواً من خمسة وأربعين ألف بيت، مقسم على ستة أجزاء، وقد جاء اسمه (المثنوي) من الوزن العروضي الخاص المستخدم في نظمه، ويتألف من أبيات مفردة مقسمة على شطرين مقفّيين، ينطوي كل منهما على عشرة مقاطع، ومضمون المثنوي حكايات وأحاديث نبوية وأساطير، وموضوعات من التراث الشعبي، ومقتبسات قرآنية، وهو ملحمة صوفية.
[12]  المثنوي المعنوي، جلال الدين الرومي، ج 1 ص : 1.